- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال سیدالشهدا در شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
چقدَر تـیر و سنـان در تن اکـبر مـانده خنده بر روی لب این همه لشکر مانده بین این دشت تـمـام تن او پـخـش شده هر طرف قطعه ای از پیکر اکبر مانده ارباً اربا شده آنگـونـه عـلی اکـبر من که از او در همه جا نفحۀعـنـبر مانده زانـویـم از رمـق افـتاد و زمین افتادم کمرم تا شد از این داغ... شدم درمانده به کـنـار بـدنش خـشک شده این بـدنم از علیاکبر من یک علیاصغر مانده؟! خواستم بوسه زنم بر بـدنش، آه...نشد جای بوسه به تن این گـل پرپر مانده؟ یاد اصوات اذانش جـگـرم را سوزاند حسرت یک نگهش بر دل مضطر مانده به روی پـیـکـر او پیکـر من افـتـاد و خواهرم در بر من دست به معجر مانده کار من نیست علی را ببرم تا به حرم زحـمـت بـردن او دوش بـرادر مـانده خـبـر پـر زدنـش را بـرسـانـیـد حـرم چـشـم بر راهِ پـسر دیـدۀ خواهر مانـده رکن من رفت... چنین خم شدنم جا دارد به خدا رفت ازین لشگـر من فـرمانده
: امتیاز
|
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
چـقـدر سخت کـشیـدی نـفـس آخـر را ریختی در وسط معـرکه بال و پَـر را یـادگـار پـدر خـاک، به خـاک افـتادی رنگ تکـرار زدی خـاطـرۀ مـادر را تو که آیـیـنـه در آیـیـنه رسـول اللهـی چه کسی جمع کند این همه پیغمبر را دانه دانه شـدهای سیب حـرم، مثل انار نیزهای چیده و برده است غنیمت سر را خنجر و تیغ و…عجب آینه کاری شدهای قـاصـد حـادثـه آورده غـمـی دیگر را بوده تابوت تو یک عمر به دوش پدرت آمـده بـیـن عـبـایـش بـبــرد پـیـکـر را هـمـۀ قـافـلـه را از نـفـس انداخـتـهای چـقـدر سخـت کـشیـدی نـفـس آخـر را
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس
ساقیا رنگ عطش نقش خیام است بیا نقطه نقطه سخن از خشکی کام است بیا بـرق چـشم تو و خشم تو برای دشمن یا اخـا تـیـغ کـشـیـده ز نـیـام است بـیا دیـر شد؛ کـردهام از آمدنت قـطع امید بیتو در چشم علی خواب حرام است بیا خیز از جا و علم را تو برافراشته ساز نام تو زمـزمـه و رمـز قـیـام است بیا هـمـۀ اهـل حـرم تـشـنـۀ دیـدار تـوأنـد تشنگی چیست لب خشک کدام است بیا تو نـرو تا نـرود بـیتو اسـارت زینب کوفـیان را زدن طفـل، مـرام است بیا تا تو باشی به حسین تو هجومی نبرند خنجـر سنگـدلِ شـمـر به نـام است بیا تا علم خورد زمین گفت حسین با حسرت بعد از این زینب من راهی شام است بیا هـمه گـفـتـند بیا در حـرم و گـفـتی تو یـا اخـا کـار ابا لـفـضل تـمـام است بیا ای خداوند ادب، خالـق غـیرت، عباس لشگـر کـوفـه فـراسـوی امـام است بیا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ساقی بریز باده که فصل شراب شد بر ما مـدال نـوکـریت انـتـساب شد مسلم پس از نگـاه کـریـمانۀ تو بود در خانۀ عـلی به گـدایی حساب شد دستت جدا شده که بگیری تو از کرم دست کسی که در به درِ بوتراب شد وقـتـی شنـیـد امّ بـنـین قـصـۀ تو را ازماجرای دست تو قلبش کباب شد رفـتی کـنـار آب ولـی تـشـنـه آمدی از غـصه قـلب آب برای تو آب شد یابن عـلی، شبـیه پـدر این محاسنـت با ضربهای به خون سر تو خضاب شد تیر سه شعبهای که به جسم تو زد عدو بعد از تو سهم حنجر طفل رباب شد بی تو درون شام بـلا لفظ خـارجی بر خـاندان پـاک پیـمبـر خطاب شد ای تکـیه گـاه زینب کـبری بیا ببین خواهر چگونه وارد بزم شراب شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
دیـدهام در کـربـلای دسـت تـو عـالـمـی را مـبـتـلای دست تو کربـلا اینـقـدر شیـدایی نداشت بیتو و بی مـاجـرای دست تو علقمه در علـقـمه تـکـثـیـر شد مـوج پـژواک صدای دست تو دیـدم از آغـاز پـایـانی نـداشت قـصۀ خـونگـریههای دست تو چشم من با گریه میبندد دخیل بر ضریـح با صفـای دست تو هر که با دست تو دارد عالمی من که میمیرم برای دست تو تا همیشه دست تو مشکل گشاست ای خدا مشکل گشای دست تو اوفـتـاد از پـا امــام عــاشـقـان تا که خالی دیـد جای دست تو آب پاکی روی دست آب ریخت ای به قـربـان صفای دست تو
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس
ترک به روی لبت از خجـالت افـتاده و رد نـیـزه به روی کـمـانـت افـتـاده پس از نیامدن و چند لحظه تاخـیرت درون خـیـمـه رقـیـه به لـکـنت افتاده تو آبـروی حـرم بودی ای دلاور من ببـین چگونه حـرم از صلابت افـتاده بگو چگونه تورا در بغـل بگـیرم من چـقـدر؛ نـیـزه به قـصد اهـانت افتاده به من بگو تو برادر فقط همین یکبار که چـند ساعت دیگـر حسیـنت افتاده صدای هـلـهـلـه میآید از سپـاه یـزید ببـیـن حسیـن تو از استـقـامـت افـتاده ترک به روی لبت از خجـالت افـتاده و رد نـیـزه بـه روی کـمـانـت افـتاده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
آیــۀ انـّـا فــتــحــنــای قــیـام کــربــلا آیـت الله مـعـظـم سـیـد ارض و ســمـا شیر مرد هـاشمی سردار دشت نـیـنوا یـوسـف ام الـبـنـیـن آقـای کـل مـاسـوا
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
آه از آن دم خیمهها در اضطراب افتاده بود حـضرت سـقـا کـنـار نهـر آب افتاده بود هم امیـد تشنـگـان هم قـوّتِ قـلب حـسین هـم تــمـامِ آرزوهای ربـاب افـتـاده بـود تا زمین خورد آن شغالانِ فـراری آمدند شیر بیپـنجه ولی روی تراب افتاده بود امتزاج خاک و خون در صورتش معلوم کرد پـای سـقـا گـویـیا بـنـد رکـاب افـتاده بود سرور خوبان عالم تا شنید ادرک اخاک آمد آنجـایی که پـور بوتـراب افـتاده بود اتـفـاقـی نـادر و بـیـگـانـه با عـلـم نجـوم مــاه روی زانــوان آفــتـاب افـتـاده بـود در تمام مـدت سی سال و انـدی نـوکری بار دوم بود پیش او به خواب افتاده بود دستها تک تک تیمّم کرد صورت هم جدا از شکوه سجده، در سجده ثواب افتاده بود قدِّ رعنا،روی اسب و یک تنِ بیتکیه گاه عـلت اینهـا بود ایـنـگـونه خـراب افـتاده چیست اسباب شفاعت بر غلامان حسین! عالمی در این سوال امّا جواب افتاده بود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس
پُـر از گـره شده کـارم گره گـشا افتاد عـلـیِ در نـجـفـم بـیـن کــربــلا افـتـاد چه زخمها به تنش بود و باز ناله نکرد به فکر غربت من بود و بیصدا افتاد تمام هوش و حواسش به خیمه بود و به مشک کسی شکست پرش را و بی هوا افتاد چنان عمود به فرق سرش اصابت کرد که استـخـوان سـر او به چـند جا افتاد بلند مرتـبه شاهی قـدش خـمیـده شد و بـلـنـد مـرتـبـه سـردار زیــر پـا افـتـاد بـرادرم که صـدا کرد خـوب فـهـمـیدم به دست بـوسـی زهـرا رسیـد تا افـتاد خـبـر رسیـد کـه امـنـیـت حـرم رفـتـه خـبـر رسیـد زنـی بین خـیـمـهها افـتاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
چون عطش را مدار ابالفضل است روضـۀ روزه دار اباالـفـضل است ذکـر مـا تـا بـه صبـح، یـا عـلـی و بــینِ لـیـل و نهار ابا الـفـضل است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
در بیـن این شب ها شب تو فرق دارد چون بیـن ما اصلاً تـب تو فـرق دارد از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد مـعـلـوم شـد که منـصب تو فرق دارد مـثـل عـلـی مـرد خــدا؛ مـرد دعـایـی در سجـده یـارب یـارب تو فرق دارد عـباسیـون را به بصیـرت میشنـاسند آقــا اصــول مـکــتـب تـو فــرق دارد تو پـیـر عـشقی میـر عـشاق الحـسینی بـا کـل عــالـم مـذهـب تـو فــرق دارد با دست دادن عـشق را اثـبـات کردی طــرز بـیــان مـطـلـب تـو فـرق دارد وقتی که زانـو میزنی در پـای محـمل یـعـنـی رکــاب زیـنـب تـو فـرق دارد در دست هایت آب بود اما نـخـوردی از تـشـنـگـی زخـم لـب تو فـرق دارد وقـتی به تو آقا به نـفسی انت را گفت در آسمـان جبـرئیل فـوراً مرحبا گفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
شهسوار عشق چون آهنگ میدان میکند خاطر جمعی چو موی خود پریشان میکند اشک خونین میچکد از دیده بر دامان صبر هر زمان یاد از جوانان و عزیزان میکند بشنو از خیل فداکارش که یک عباس او عقل را در کشور جان مات و حیران میکند گاه دست خویش را در راه قرآن میدهد گاه وجان خویش را تسلیم جانان میکند موج زن شط و دلش خون و لبش پیش فرات از عطش خون بر دل لعل بدخشان میکند آب میخواهد خدایش آب کوثـر میدهـد دست میخواهد خدایش باغ رضوان میدهد از برای خـاطر بی دستی اش دست خـدا هر کجـا هر مشکـلی داریم آسان میکند ای طبـیب دردمنـدان دردمـنـدم دردمنـد درد میدانی چه با ما دردمنـدان میکـند خلق می دانند در دارالشفای قرب دوست دردها را بیـشتر عـباس درمـان میکند ما همه زار و نزاریم و توئی باب مـراد خـانـۀ امیـد ما را اشک ویـران میکـنـد میکند بنیاد هستی موج طوفان خیز اشک سیل اگر پی در پی آید آب طغیان میکند گر کسی حداد، از شهری بپرسد وصف شعر بیـشتر تعـریف از اشعـار کاشان میکند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
تو شیـر شیـر خـداونـد اکـبری عباس! تو ذوالفـقار حسینی و حیـدری عباس! قسم به دیده و دستت که شد فدای حسین همیشه دیـده و دسـت بـرادری عباس! تو باب حاجت و بابالمراد و باب حسین تو از تمام شهیدان حق، سری عباس! عجب نه گر به تو زهرا پسر خطاب کند که در جلال، حسیـن مکـرری عباس! به دوش توست لوای حسین در صـف محشر پس از علی تو علمدار محشری عباس! تو دستیـار حسینـی، اگـرچه بـیدستـی تـو پـایدارتـرین دسـت داوری عـباس! حسین را نه فـقـط ظهر روز عـاشورا همیشه میر و عـلمدار لشکری عباس! به خون فرق سر و دست و صورتت سوگند تو شهر خون خداوند را دری عبـاس! روا بـوَد کـه بــه آب فـرات نـاز کـنی فرات چیست؟ تو فرزند کوثری عباس! هـزار مرتبـه"میثم" فـدای خاک رهت کـه تـو فــدایـیِ آلپـیــمـبـری عـبـاس!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای دسـت تـو تـلاطـم امـواج آبهـا ای سـایـهات نبـود هـمه اضـرابها "فـهـمـیـدهاند جـاذبـۀ توست عـلّت" نشکستن غـرور زمین از شهابها پرواز میکنی و همه غبطه میخورند پـشت سـرت تـمامـی حـدّ نصابها در هرچه گفتهاند نظر میکنم تویی خارج از این شعور حساب و کتابها مشک پُر آب بر سر دستت گرفتهای در انــتــظـار آمــدن تــو ربــابهـا امّا چه زود صحنه به هم خورد و میشوند شـرمـنـدۀ زلال نـگـاه تـو ... آبها
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست وقتی که تو را پور ابا الغـوث نوشتـند یعنی که برای دل زهـرا ثمری هست گـفـتند تو را کـاشف کـرب دل ارباب با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟ تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم تا هست علمدار کنارش، کمری هست یک لحـظه کـنار تو دل خیمه نلـرزید عباس اگر هست، یـقـیـناً سپری هست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ذکـرت ای عباس مستم میکند مست چون جـام الـستم میکند گرچه اهل عـقل تکـفـیرم کنند عـشق، تاسـوعا پـرستم میکند درس تاسـوعا مواسات و ادب پس ادب در هر نشستم میکند درس عباس است درس بندگی طاعـتـت یکـتـا پرستم میکند روح اقـدام بـصیـرت سـاز تو آگـه از بـالا و پـسـتـم میکـنـد شیوۀ خـوب عـلـم بگـرفـتـنـت کـار را تـعـلـیـم دستـم میکـنـد بازهم میگـویم ای مـولای من نام زیـبـای تـو مـسـتـم میکـند سـاقـیـا جـان امـیـر المـومـنـین اکـفــیـانـی ای یــلِ اُمّ الـبـنـیـن ای حـریـمـت قــبـلـۀ اهـل وفـا صـاحـب آن بـارگـاه بـا صـفـا گوشه ای از آن حـرم جایم بده تـا بــمـانـم در شـبـســتـان وفـا دست ما را هم بدستانت بگـیر دور از تو، میشـویم اهـل جـفا زانچه از سلطان به سائل میرسد محرمم کن در عیان یا در خفا پا نهـادی جـای پـای رهـبـرت عـاشقانت هم مـریـدت از قـفـا گر تو را مولا بنفسی انت گفت زانکه تو بودی غـلام مصطفا ای غلام مصطفی روحی فداک درس هـا دادی به اُردوی وفــا سـاقـیـا جـان امـیـر المـومـنـین اکـفــیـانـی ای یــلِ اُمّ الـبـنـیـن
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای بسته به دست تو دل پیر و جوانها ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها تا عـطـر تو آمـد غـزلـم بـال در آورد آزاد شـد از قـیـد زمـانها و مـکـانها می رفت فرات از عطش عشق بمیرد بخشید نـگـاه تو به خـونش جـریـانها مست تو فقط خیمۀ بی آب نبوده است از دست تو مستند همه مرثیه خوانها مشک تو که افـتاد دل فـاطـمه لـرزید خاک همه عـالم به سر تیر و کـمانها این گوشه عمو آب شد، آن گوشه سکینه این بـیت چه بایـد بـکـند در غـم آنها ای هر چه امان نامه ببیـنید و بسوزید این دست رد اوست بر این گونه امانها
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل وی دست علی در صف پیکار اباالفضل هم خون حسین بن عـلـی در تن پـاکـت هم روح تو در پـیـکـر ایـثـار اباالفضل ریحانۀ دو فـاطـمه و مـاه سه خـورشیـد آرام دل حــیــدر کـــرّار ابــاالــفــضـل مـانـنـد تـو در ارتـش اســلام کـه دیــده فـرمـانـده و سـقّـا و عـلـمـدار اباالفضل تو مـاه بـنـی هـاشمی و ما شب تاریک تو لالـۀ عـبـاسـی و مـا خـار اباالفـضل هم کـاشف کـرب پـسر فـاطـمـه هـستی هم خـیـل بنی فـاطـمه را یـار اباالفضل بر حاجت خود کرده صد وسی وسه نوبت هر خـسته دلی نام تو تکـرار اباالفضل در مصر ولایت شده بر یـوسف زهـرا تو مـشتـری و عـلـقـمه بـازار اباالفضل عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت کـردنـد به آقـایـیات اقـرار ابـاالـفـضل تو رستهای از خویش و گرفتار حسینی خـلـقـنـد به عـشق تو گرفـتـار اباالفضل ما بهر تو گـریـان و زند زخـم تو خنده پیـوسته به شمـشیـر شـرربـار اباالفضل برخـیـز سکـیـنه به حـرم منتظر توست جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل از سـوز عطش آب شده طفـل سه ساله مگـذار بـگـریـد به حـرم زار اباالفضل تا آن که بـبـیـنـنـد بـه تـن دست نـداری یکلحظه سر از علقمه بردار اباالفضل مـگـذار رود زیـنب کـبـری به اسـیـری ای دست علی، دست برون آر اباالفضل کی گفته تن پاک تو در علقـمه تنهاست گـردیـده تو را فـاطـمـه زوّار اباالفضل خـون دل ما را که شده اشـک عـزایـت زهـرا و حـسیـنانـد خـریـدار اباالـفضل مـگـذار شود خـشک دمـی دیـدۀ "میثم" چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
ای ماه بنیهاشم عشق است شعاعت را در پَرتُو نور خویش دریاب جماعت را تـو عـبـد حـسـیـنی و ما بـنـدۀ درگـاهت هـنگـام عـطـا کردن بگـذار قـنـاعت را تو سَـرور و سلطانـی اربـاب سلیـمـانی در کوی تو آوردیم چون مور بضاعت را مستیم و تهـیدستیم کـشکول تهـی هستیم پس سائلِ محتاجـیم هر گونه مَتـاعت را ما تشنـۀ یک جـامیـم شایـستـۀ اکـرامـیم جامی بده ای ساقـی دریاب جماعـت را ما پـیـرو عـبـاسیـم بر نـام تو حـسّـاسیـم بـر دشـمـن تـو داریـم اعـلام بـرائت را فـرمـانـبـر مـولائـیـم جـانـبـاز تو آقـائـیم آمــادۀ اجــرائـیـم فــرمـان مُـطـاعـت را ای شیـر نرِ حـیـدر وی میـرِ یَـلِ لشگـر سرداریِ صِفّینت کافی است شجاعت را ای جام می باقی خون گریه مکن ساقی شک نیست که شرمنده کردی مِیِ طاعت را حق را تو ادا کردی بی دست چها کردی حـتـی سـپـه دشـمـن دیـدنــد دفـاعـت را چون مشکِ تو گریانیم با اشک تو بارانیم از تو ادب آمـوزیـم مَـردیم اطـاعـت را در شـأن تو ای آقـا فرمود چـنین زهـرا دستان علم گیرت کافی است شفاعت را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
نـذر چشمان تو کردم، این دل بیادعا را گوشۀ چشمی به من کن، ای فضیلت را تو مولا یک غزل نذر دلم کن، یک تبسم نذر چشمم تا بگویم من برایت، یک « غزل لبخند » زیبا مثل باران بهاری، بوی رحمت میدهی تو با نوازشهای نم نم، میکنی گل را شکوفا چشمهای نازنینت، خانۀ خورشید و باران دستهای مهربانت، زادگـاه رود و دریا ساکنان هر دو گیتی، بر سر کوی تو جمعند با تـمام آفـریـنـش، آمـد و شـد داری آقـا! ذکر خیرت هست دائم، بر زبان آفرینش قـبـلـۀ اهـل زمیـنـی، مقـتـدای آسـمـانها آبروی آب ها را، روز عـاشـورا خریدی روز عـاشورا خـریدی، آبـروی آبها را مهربان، با مشک خالی، کربلا را آب دادی آب مینوشد ز مشکت، روح هفتاد و دو دریا فرصت پرواز خون شد، آسمان دست هایت شد ز خون دست هایت، باغ عاشورا شکوفا میدهد فردا شهادت، کـربلا با لالههایش چون شفق با لهجۀ خون، عشق را کردی تو معنا ای ظهور اسم اقدس، وارث روح مقدس! کاش میشد میسرودم، نور معصوم شما را یک معمای رشیدی، اسوهای اسطوره رنگی کشف اسرار کمالت، در توانم نیست مولا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت عباس علیه السلام
نـفـس مـیکـشم در هـوای شما دلم روشن است از دعای شما من از چشمۀ عشق دارم وضو بود قــبـلـهام خـاک پـای شـمـا چه خوب آسمان را به زیر آورد هـوای خـوشِ کــربـلای شـمـا به گوش زمین نغمهای حس نشد دل انـگـیـز تر از صـدای شما خـدا در تراش جمالت گذاشت چه سنـگ تـمـامـی بـرای شما نـدارد دلــم گـوشـهای امـنـیـت بجـز خـلـوت روضههـای شما تو را دوست دارم خدا شاهد است دل عــاشـق مـن فــدای شــمــا هم انـدیشۀ ما ابالـفـضلی است و هم ریشۀ ما ابالفـضلی است ابـالفـضل گـفـتـم نـفـس وا شده کـویــر دلــم مـثـل دریـــا شـده زمین خورده بودم به دست هوس به یک یا ابالفضل دل پـا شـده جنون آمد و دست دل را گرفت جـهـان با ابالـفـضل زیـبـا شده دل از نــوکــری درِ خـانـهاش به هر جـا رسیدست و آقا شده به آرامـش چـشـم هـایش قـسـم که چـشـمـان او قـبـلـۀ مـا شده به اعـجـاز نـام ابـالـفـضلیاش گـرههـای دنــیــایــیـم وا شــده هم انـدیـشۀ ما ابالفـضلی است و هم ریشۀ ما ابالفـضلی است
: امتیاز
|